غزل شمیم یار
بدبین نشو در این سفر آهسته بارم می رسد
این دل که با خود داشتی با درد و زارم می رسد
از هم قطاران دور شد آن خنده های سرد و گرم
گلدسته هم رنگ شفق بوی بهارم می رسد
می شنوم رعد ستم در لابه لای گفتنت
بر بام بی پناه جان سنگ مزارم می رسد
آلوده کردی ناگهان ساحل دریای غضب
با اشک باز بی صدا صلیب دارم می رسد
مستی و سرمستی چرا ای باغبان غنچه ها
از آب ناب قطرها شمیم یارم می رسد
چهره من کبود شده از حزن و اندوه دلت
همراه جامه ی سیاه دلتنگ و تارم می رسد
ای جاسما وفا کجا جفا نکن صفا که هست
مسکین و با خدا بمان آنجا شعارم می رسد
جاسم ثعلبی (حسّانی) 15/02/1394
05/05/2015
:: برچسبها:
غزل شمیم یار ,
:: بازدید از این مطلب : 1559
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0